جدول جو
جدول جو

معنی سگ دو - جستجوی لغت در جدول جو

سگ دو
سگ دوی، تکاپو و دوندگی بیهوده و بی فایده
تصویری از سگ دو
تصویر سگ دو
فرهنگ فارسی عمید
سگ دو
(سَ دَ / دُو)
آنکه بسیار راه رود برای انجام کارهایی. که بسیار برای مقاصد خود به هر جا رود. که سخت بسیار راه تواند رفتن. (یادداشت مؤلف) ، آنکه فعالیت زیاد کند و نتیجه نگیرد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
سگ دو
آنکه بسیار راه رود برای انجام کارهایی
تصویری از سگ دو
تصویر سگ دو
فرهنگ لغت هوشیار
سگ دو
((~. دُ))
کنایه از فعالیت زیاد اما بی نتیجه
تصویری از سگ دو
تصویر سگ دو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سگ دوی
تصویر سگ دوی
تکاپو و دوندگی بیهوده و بی فایده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگ دل
تصویر سگ دل
سنگ دل، سخت دل، بد دل، آزار کننده، برای مثال فرمود به سگ دلان درگاه / تا پیش سگان برندش از راه (نظامی۳ - ۴۵۸)، درنده
فرهنگ فارسی عمید
(سَ دَ / دُ)
تکاپوی و جستجوی بی فایده. (آنندراج). دوندگی بی فایده و بی ثمر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دُو)
تفحص و دوندگی در کاری وتجسس، تعب و ماندگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ دِ)
کنایه از سخت دل. (آنندراج) (رشیدی) :
خصم سگدل ز حسد نالد چون جبهت ماه
نور بی صرفه دهد وه وه عوا شنوند.
خاقانی.
همه کس عاشق دنیا و ما فارغ ز غم زیرا
غم معشوق سگدل هست بر عشاق سگجانش.
خاقانی.
فرمود به سگدلان درگاه
تا پیش سگان برندش از راه.
نظامی.
، کنایه ازبدمرد. (آنندراج) :
گر آزرم خواهم از این سگدلان
نخوانند عاقل مرا عاقلان.
نظامی.
شوم پیش سگ اندازم دلی را
که خواهد سگدل بیحاصلی را.
نظامی.
، بددل. (آنندراج) (رشیدی) ، آزار کننده. (برهان) (ناظم الاطباء) :
زعم منست کاسمان سجدۀ سگدلان کند
زآن چو دم سگان بود پشت دوتای آسمان.
خاقانی.
گر کس بود سگجان منم این چرخ سگدل دشمنم
تا کی زید زرین تنم گر آهنین جان نیستم.
خاقانی.
، متظاهر، دارای ظاهر آراسته:
صوفیان طبل خوار لقمه جو
سگدلان و همچو گربه روی شو.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نِ شُ دَ)
این سو و آن سو رفتن و فعالیت بسیار کردن بدون اخذ نتیجه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سگ دو زدن
تصویر سگ دو زدن
این سوی و آن سوی رفتن و فعالیت بسیار کردن بدون اخذ نتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
سنگ دل، بی رحم، درنده، موذی، آزاردهنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تلاش بیهوده کردن، دوندگی بی نتیجه کردن، تکاپوی بی ثمر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تلاش بیهوده، دوندگی، تکاپوی بی ثمر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به هرسو دویدن، تلاش کردن، دوندگی کردن، جان کندن، تکاپو کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد